با قدم گذاشتن به استودیوی عجیب و غریب رالف استدمن، متوجه شدم که در میان انبوهی از اشیا، از حیوانات تاکسیدرمی گرفته تا دوربینهای قدیمی و قفسههای پر از کتاب احاطه شدهام. فضا را بوی تربانتین و دود تنباکو گرفته بود، نوعی بهمریختگی خلاقانه و انرژی رام نشده را ایجاد میکرد.
این هنرمند رازآلود آنجا نشسته بود، لبخندی شیطنتآمیز روی صورتش داشت با چشمانی که از شگفتی کودکانه برق میزد. با صدایی که کمی بلندتر از نجوا بود شروع به حرف زدن کرد.
«آقای استیدمن، قلبم از هیجان در سینهام تند میزند. صحبتم را بدین شکل شروع میکنم که باید بگویم که «هنر شما طوفانی از انرژی، غوغایی از رنگها و خطوط است که جوهر خام زندگی را به تصویر میکشد. چه چیزی به این روحیه خلاقانه و رها را در شما ایجاد میکند؟»
لبخندش بیشتر و نشانهای از شیطنت در او آشکار شد و پاسخ داد: «هنر رقصی است در دل آشفتگی» و با صدایی بم که در اتاق طنینانداز شد ادامه داد « این کار نوعی استقبال از غیرمنتظرههاست، نوعی ابراز بدون فیلتر روان انسان است»
به فیلم «ترس و نفرت در لاسوگاس» اشاره کردم وگفتم انرژی دیوانهکننده و شخصیتهای ناجور ماهیت سوورئال فیلم را منعکس میکنند. شما چطور این انرژی مهارنشدنی و خیالی را در هنر بکار میگیرید؟
استدمن قهقههای زد، صدایی بلند اتاق را پر کرد و توضیح داد: «در هنر با تکرار سروکار نداریم، بلکه موضوع دگرگونی است. مثل اینکه شما مواد خامی داری که آن را حرارت میدهیف خم میکنیف شکل میدهی تا در نهایت چیزی بشود که در ذهن داری.»
پرسیدم: اثر زیبا و به یادماندنی «جنگ بزرگ» را دیدم تصویری از وحشت درگیری است چطور میتوانید با احساساتی خام اینچنین وحشت و رنج را به تصویر بکشید؟
چهرهاش محزون شد و چشمانش رنجی را که شاهد آن بوده است، نشان میداد. پاسخ داد: «هنر قدرت مواجه شدن با تاریکی درون ما را دارد.» و در حالی که احساسش را میشد در صدایش شنید گفت:«یادآور ظرفیت انسان برای تخریب و شفقت است.»
با نزدیک شدن به پایان مصاحبه حس عمیقی از ارادت و محبت نسبت به ایشان در من ایجاد شد. استدمن نه تنها عمق نبوغ هنری خود را آشکار کرده بود، بلکه باعث شد قدرت هنر در دگرگونی و به چالش کشیدن ادراکات ما از جهان را بیشتر تحسین کنم. تا مدتها پس از ترک استودیو حرفهایش در ذهنم تکرار میشد که هنر فقط زیبایی نیست، بلکه مواجهه با پیچیدگیهای تجربۀ انسانی است.