عباس ناصری : یک تکنسین مطرح و نامدار تعمیر اتومبیل در شهری زندگی میکرد و تمام مردم با اعتماد کامل ماشینهای خود را برای تعمیر به این استادکار ماهر میسپردند. از بد روزگار در اتفاقی ناگوار تکنسین به کما رفت و چهل پنجاه سال بعد از کما برخواست… وقتی به تعمیرگاه رفت و کاپوت ماشینها را بالا داد مات و مبهوت، انگشت به دهان ماند. گنگ و گیج… میتوانست تشخیص دهد چیزی که میبیند موتور ماشین است؛ ولی نسبت به آن موتوری که چهل سال پیش از آن شناخت کاملی داشت با این موتور بسیار بیگانه… موتور و قطعاتی که با دانش روز، بهروز و بسیار پیچیدهتر شده بود.
آیا او میتواند آچار دست بگیرد و بعنوان یک متخصص این موتور را پایین بیاورد و بینقص تعمیرش کند؟ یا باید موتور ماشین را جلویش بگذارد و همچون مجسمهی تفکر به آن خیره شود؟
هنر به موازات دانش در حال تکامل و تغییر است؛ چه بخواهیم و چه مخالفش باشیم!
تکنولوژی وارد دنیای هنر شده و هر روز بیشتر از قبل تاثیرش را نمایان میکند هرچقدر هم که مقاومت کنیم و بنای ناب بودن هنر را بر اصالتش بگذاریم. سرانجام در نقطهای ناچاریم به آن تن بدهیم. (منظور تکنیکها و متریالهای به روز یا دیجیتال است نه آثار صرفا تولید شده با هوش مصنوعی)
اگر موافق این جریان حرکت نکنیم و بهروز نشویم کیلومترها از قافله عقب خواهیم ماند. شاید روزی مثل یک خرگوش چابک و سریع کسی به گرد پایمان هم نمیرسید، اما کافیست در باد و غرور این پیشرو بودن بخوابیم تا لاکپشتی که پویا و بیدار است از ما جلو بزند.
این حکایات در مقولهی داوری هنری نیز مصداق بارزی دارد. صرف اینکه زمانی در این وادی حرفی برای گفتن داشتهایم، حالا که مدتهاست از آن دور بودهایم باز هم به مدد تجربههای گذشته میتوانیم صاحب نظر باشیم، تئوری مردود است!
تجربه و سابقه درخشان باید در کنار مداومت، علم روز، شناخت و تشخیص کارهای تولید شدهی روز قرار بگیرد تا در فرآیند داوری، اتفاقی مثبت رخ دهد. وگرنه همان دورهمیها و لبخندها و چایی و موز خوردنها به نتایجی ختم میشود که بسیاری از جشنوارهها را از اعتبار ساقط میکند.































































